۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

شایعات خوشایند

چند روز پیش که این پست دوربین می خریم رو گذاشتم از اون جایی که فعلا در اجاره نشینی به سر می بریم و احتمال می دادیم که صاحب خانه ی محترم اجاره رو بالا ببره قرار شد تا عید صبر کنیم.دو روز پیش شایعاتی رو مبنی بر خرید دوربین به صورت اتفاقی و از طریق سیستم فال گوش شنیدیم حالا هم حرفی نیست برای ما دوربین بخرند ما هم خودمونو میزنیم به اون راه و ذوق می کنیم به قول معروف شما جیب ما رو نزن...

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

بعد از مدتها...

بعد ازمدتها چشممان به یک تاتر خوب روشن و نورانی شد و تقریبا سوخت.تماشاخانه ی ایرانشهر تاتر جدیدی با نام قاتل حرفه ای با کاگردانی مسعود رایگان و بازی رویا تیموریان.جواد عزتی و محمد سلوکی رو اجرا داره که لطف کرده برای دانشجوها با تخفیف بلیط رو 10000 تومن میفروشه...  

دوربین می خرییَم...

از اونجایی که کلی خدا به من لطف کرد و بانک خانواده بنده رو مورد عنایت قرار داد و عدو سبب خیر شد چند روز پیش تو دانشگاه یه آگهی فروش دوربین دیدم و تخم لق خرید یه دوربین حرفه ای دیجیتال در دهان ما شکسته شد و به لطف خدا و گوش شیطون کر و خلاصه همه ی اینا فکر کنم تا آخر هفته دوربین بخرییَم.(شرمنده این هفته قهوه تلخ زیاد دیدم لهجه ام هنوز مونده)
توضیحات:
خدا:نمیدونی کیه؟دیگه اینم بگم؟؟
بانک خانواده:مامان جون جونم
عدو:اون دختره که می خواست دوربین بفروشه

۱۳۸۹ آبان ۱۸, سه‌شنبه

الان لج منو گرفته یا من لجم گرفته؟...

لجم گرفته و عصبانیم چون هیچ کس نفهمه من چی میگم(تقصیر کسی نیست خودمم نمی فهمم) همه بی جنبه شدن با کسی نمیتونم حرف بزنم.چقدر الان دلم برای چند روز برم یه جایی که نه کسی منو بشناسه و نه من کسی رو بشناسم.کاش یه نفر بود که مثه آسپرین عمل میکرد.کاش الان خودم هشتصد تومن پول داشتم می رفتم سریع اون دوربینی که الان یه هفته است می خوامو میخریدم بعدم یه دو سه روز گم و گور میشدم تا دوباره اخلاقم شبیه آدمیزاد بشه...
توجه:
(این چیزایی که نوشتم هیچ ربطی به دوستام و آشناهام وهر کی که منو می شناسه نداره.لطفا کسی توهم نزنه که من با اونم...)

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

و آنگاه که ضایع میشوی...

توی پست خیلی قبلی کلی ذوق کردم که آخجون استادم قبول کرد پیشش کار کنم و قرار جواب میل ام رو بده...
ضایع شدم قبول نکرد(برای افراد فوضول جزیات در پست های بعدی...)

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

الهی... ناز بشی

من اینو واقعا دوست دارم

خیلی خوشحالم

از صبح کلی دپرس بودم که چه قدر بده که کلاس تربیت بدنی دارم  اصلا حوصله ندارم و کاش می شد غیبت کرد(من اصلا آدم تنبلی نیستم ولی یه قانون تصویب شده تو دانشگاه هست که می گه هر چه تعداد واحد درس کمتر و درس بی اهمیت تر استادش عقده ای تر و این کلاس ما هم مشمول این قانون میشه)خلاصه بعد از کلاس اومدم ایمیلم رو چک کنم که دیدم استادم که برای کارآموزی پیشش بهش میل زده بودم جواب داده و کلی هم ازم تعریف کرده که بابا تو خودت استادی دیگه خلاصه فکر کنم می خواد قبول کنه آخ جوووون
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید                     که از انفاس خوشش بوی کسی می آید
(منظورم فقط کاریه!) 

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

دف جدیدم...

انسان کثیفی هستم

دو جلسه است سر کلاس خوشنویسی سر مشق رو میزارم زیر دستم رو میز نور و کپی میکنم و هر جلسه بالاترین نمره کلاس رو میگیرم...امروز هم همین کارو کردم

سینما میخوام

دو هفته است دارم خودمو می کشم که برم این ملک سلیمان رو حتما تو پردیس ملت ببینم(یکی نیست بگه خوب برو اریکه اون که نزدیکته)نمیشه دیروزم که نصف قیمت بود اینقدر هوا سرد بود نشد...اه اه اه

حمید مصدق

دیدم او را آه بعد از بیست سال 
گفتم:این خود اوست یا نه دیگریست
چیزکی از او در او بود و نبود
گفتم این زن اوست؟یعنی آن پریست؟
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیرانتر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار 
در کف باد خزان پر پر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من بود در برایش باز کرد
عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه شد
باز هم افسانه ی مردم شد او 

هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدنه

بعضی وفتها دیر میرسیم... ولی میرسیم
بعضی وقتها خیلی دیر میرسیم...خجالت میکشیم خودمون رو نشون بدیم.با این که می دونیم هنوز مشتاق رسیدنمان هستند...
ولی بعضی وقتها دیگه اون قدر دیر می شه که بهتره نرسیم...
"اون وقته که می گیم هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدنه"

چه هوای باحالی...

کل دانشگاه و مه گرفته امروز کلی عکس خوشگل گرفتم کلی دارم حال می کنم چه خوبه که تو این دانشگاه درس میخونم(ورودی جدید نیستم ها).